دود بود و دود بود

دود بود و دود بود

[ حاج حسن خلج ]
دود بود و دود بود و دود بود 
گل ميان آتش نمرود بود 

دست گلچين هيچ پروايي نداشت 
داغ گل را بر دل بلبل گذاشت 

شعله مي‌پيچيد بر گِرد بهار 
خون دل مي‌خورد تيغ ذوالفقار 

يك طرف گلبرگ اما بي سپر 
يك طرف ديوار بود و ميخ در 

ميخ بود و سينه اي لبريز درد 
ميخ بود غربت يك رادمرد 

ميخ ياد صحبت جبريل بود 
شاهد هر رخصت جبريل بود 

قلب آهن را محبت نرم كرد 
ميخ از چشمان زينب شرم كرد 

شعله‌ها از داغ غربت سرخ شد 
ميخ كم‌كم از خجالت سرخ شد 

ميخ بود دست شوم سرنوشت 
سينه‌اي ميديد لبريز بهشت 

گفت با در رحم كن سويش مرو 
غنچه دارد سوي پهلويش مرو 

حمله طوفان سوي دود شمع كرد 
هر‌‌‌‌‌‌چه قوت داشت دشمن جمع كرد 

روز رنگ تيره شب را گرفت 
مجتبي چشمان زينب را گرفت 

پاي ليلي چشم مجنون مي‌گريست 
ميخ بر سر مي‌زد و خون مي‌گريست 

ابر با رنگ كبودي گريه كرد 
جاي مردم يك يهودي گريه كرد 

جوي خون نه تا به مسجد رود بود 
دود بود و دود بود و دود بود 

************

نظرات