
خونه نیستی و ببینی که مغیره دیگه شیره بابامون خونه نشین و دیگه دومی امیره قنفذ از وقتی تو رو زد لقبش مرد دلیره خدا صبرش بده مادر بابا از زندگی سیره برمی گردی تو یه روزی مادر اونجا دیگه دیره این حسینی که می بینی بعد اکبر دیگه پیره حواست باشه تو گودال نیزه به پرت نگیره برا زینبت دعا کن که چهل روزی اسیره میای و من دیگه نیستم مادر اونجا دیگه دیره بند روبندتو وا کن بخدا غریبه بامه بزار چشماتو ببینه ببینه بیچاره ایم ما یه روزم بیشتر بمونی برا ماها خیلی سوده کاش هزار ساله بشید و مادر هروقت بره زوده رو به روی من عزیزم روزگار روشنی نیست من ازت خاطره دارم با وسایلت چه کنم؟ من از اون روز دیگه مادر من نمیتونم بخوابم چی شده صورتت آخه زیر چادره جوابم صدای خس خس سینه ات داره هی میده عذابم توی هفت سالگیم مادر من دیگه خونه خرابم سه ماه پیش توی خونه زنگ گریه هات نبوده بستری باش تو ولی باش مادر هروقت بره زوده من ازت خاطره دارم خاطره چیز کمی نیست