طره مویی که افسون شد بُلندش میکنند زُلف مِشکین و چَلیپا را کَمَندش میکنند می برند و در حیاط خانه جایش میدهند آن غزالی را که صیادان پسندش میکنند بی سبب انگور نیشابور ما شیرین نشد غورهی تلخی که دستت خورد قندش میکنند هر که منظور نظر شد در بساط عاشقی بر درِ درگاه سلطان مستمندش میکنند شعر درهم برهمی گفتم که دیدم در حرم خادمان با آب و جارو بند بندش میکنند پس تو دریا هستی و کانون امواج خودی سورهی عشقی که از سوی خدا نازل شدی تو نبودی خانهام را خوانِ رنگینی نبود تو نبودی هیچکس دلجوی مسکینی نبود در حریمت شاه و رعیت روزی یکسان خورند هرچه گشتم در حرم بالا و پائینی نبود از کجاوه سر برون کردی و ایمانم شدی ورنه بر توحید این مردم که تضمینی نبود گفتهام با یا علی موسی الرضا خاکم کنند چونکه دیدم بهتر از این ذِکرِ تلقینی نبود کاسه آوردم شکستی گفتی از اینجا نرو پس خدا را شکر ظرف من بجز چینی نبود آنچنان که بوی عطر و مشک میچسبد به ما بر سر این سفره نان خشک میچسبد به ما تا حرم را دیدم اشکم گشت جاری مثل نیل زیر آن سایه که از گنبد به سویم شد گُسیل از همان سَردَر که زد شیخ بهایی رد شدم دیدم آقا زشتِ اعمالِ مرا کرده جَمیل هر کسی بار گنه بر دوش می بُرد آمد و پای گنبد رفت و خلوت کرد و بعداً شد خَلیل رَختِ خُدّامی به تن کردم و از آن شب به بعد نیمه شبها صحن جارو میزنم با جبرئیل پس همان طوری که زر از سنگ و کاشی بهتر است با علی و فاطمه فامیل باشی بهتر است در جواب هر سلامی که به عَرضت میکنم بارها گفتی خودم از تو شفاعت میکنم تیغِ ابروی تو شد، صیادِ آهوی دلم این چنین بر دادنِ جانْ، مِیل و رغبت میکنم من که زیرِ سایهی باب الجوادت راحتم کِی پس از این خواهشِ رفتن به جنت میکنم