ما گدایانِ خیلِ سلطانیم شهروند هوای جانانیم بنده را نامِ خویشتن نبُوَد هر چه ما را لقب دهند آنیم گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمیدانیم چون دلآرام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم دوستان در هوای صحبتِ یار زَر فشانند و ما سر اَفشانیم نازم آن ماهی که وصفش را پیمبر میکند نور رویش هر دو عالَم را مُنَوَّر میکند زادهی موسی كه موسای نبي در محضرش درس جود و بخشش و ايثار از بَر میكند صبحدَم هر روز از بَهرِ سلام و كسب فيض سجده بر خاکِ درش خورشيدِ خاور میكند زائرانش را بشارت باد از الطاف حق طوفِ قبرش كار صدها حجّ اكبر میکند