بی همگان به سرشود

بی همگان به سرشود

[ مهدی رسولی ]
بی‌‌همگان به سَر شود، بی‌تو به سَر نمی‌شود
تو سَر و سامانِ جهانی 

عشقِ تو را بنده شدم، مُرده بودم، زنده شدم 
ای که حیاتِ جاودانی 

دل به عشقت آشنا شد، خاکِ ایران کیمیا شد 
قلبِ این کشور مَشهَدُالرِضا شد

اگرچه از سَرِ رَأفَت، انیسِ جان هستی 
نمی‌رسد به بلندایِ درکِ تو فهمی

دوباره فال گرفته‌ام، جوابش این آمد
فقیر و خسته به درگاهت آمده‌ام، رحمی

نظرات