اَلا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت

اَلا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت

[ حاج محمود کریمی ]
اَلا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعتِ سِیر و شتاب از تو گرفت

به جلوه‌های جمال تو ماه خیره شده‌ است
شکوه وحی در آیینه‌ات ذخیره شده‌ است

تو عطر گلشن یاسین، شکوفه‌ی یاسی
تو با پیامبر عشق، اَشبَهُ النّاسی

به یک کرشمه‌ی چشم تو عقل، مفتوح شد
به یک نگاه تو لیلای عشق، مجنون شد

نگاه گرم تو باغ بنفشه‌کاری بود
در آبشار صدای تو، وحی جاری بود

کسی به جز تو کجا حُسن مِهرپرور داشت؟
ملاحتی که تو داری فقط پیمبر داشت

خدای را به تماشا چرا گذاشته‌ای؟
شباهتی که تو با جدّ خویش داشته‌ای

اَلا که سروِ خرامان‌تر از تو، باغ ندید
کسی که روی تو را دید، درد و داغ ندید

تو بازتاب سپهر چهار معصومی
تو سایه‌پرور مِهر چهار معصومی

تجلّیات یقینت به اوج می‌زد اوج
امید در دل و جان تو موج می‌زد موج

ظهور و جلوه‌ی ایمان مطلق از تو خوش است
ترانه‌ی اَوَلَسنا عَلَی الحَق از تو خوش است

همین که منطق تو منطق رسول خداست
حساب حُسن تو از دیگران همیشه جداست

بلاغت از سخنت می‌چکد، گلاب صفت
و گرمی از نفست خیزد، آفتاب صفت

کسی به کوی وفا چون تو راست‌قامت نیست
که قامتی که تو داری کم از قیامت نیست

حسین محو تماشای راه رفتن توست
مرو که خونِ تماشاییان به گردن توست

بخوان که بدر به پابوس تو هلال شود
بگو که محو اذان گفتنت بلال شود

بزن رکاب به نرمی به اسب خویش مباد
زِ رفتن تو پرستو شکسته‌بال شود

بگو عقاب برو تندتر خدا نکند
که خون ناحقِّ پروانه پایمال شود

بگرد تا که برآرم زِ شب‌پرستان گَرد
بچرخ تا که مرا نوبت وصال شود

زبان به کام من از تشنگی گرفت آتش
به خیمه سر بزنم باز اگر مجال شود

بیا به صحبت اول به دوست برگردیم
به آن که عشق خریدار اوست برگردیم

اَلا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعتِ سِیر و شتاب از تو گرفت

اَلا که گردش تو در مدارِ حق‌طلبی‌ست
تو زمزمی و جهان در کمالِ تشنه‌لبی‌ست

تبارک‌اللّه از آن خلقتِ پیمبروار
که حُسن خُلق تو آیینه‌ی خصال نبی‌ست

بگو جمالِ جمیلِ تو را نگاه کند
کسی که عاشق روی پیمبرِ عربی‌ست

شجاعتِ تو علی‌گونه بود روز نَبَرد
شهامت تو نشانِ نماز نیمه‌شبی‌ست

به عزّت تو و گل‌های کربلا سوگند
که خال کنج لبت مُهر هاشمی نَسبی‌ست

هزار مرتبه شُستم دهان به مُشک و گلاب
هنوز نام تو بردن کمال بی‌ادبی‌ست

قسم به آینه‌ها نور مشرقینی تو
سفیر عشق، علی‌اکبرِ حسینی تو

تو دل فریب‌تر از حُسن عافیت‌سوزی
تو در جهاد و حیات و عقیده پیروزی

به کاروان شهادت، دلیل یعنی تو
شهیدِ اولِ نسل خلیل یعنی تو

تو لب به چشمه‌ی آب حیات تر کردی
فدای حجّ وداعی که با پدر کردی

قسم به گردش چشمت، قسم به لیل و نهار
زمین به دور تو گردید بیست و پنج بهار

جوانی از گُل پا در رکاب این چمن است
سرشکِ دیده‌ی زینب، گلابِ این چمن است

جوانیِ تو سپر شد که شب سحر گردد
که خود نگر به خدایت خدانگر گردد

جوانیِ تو سپر شد که عشق زنده شود
حدیث دُرّ یتیم دمشق زنده شود

نظرات