نمانده است مرا غیر خون دل اثری که دارد از دل خونین عاشقان، خبری؟ بعید نیست که عالم تمام غرق شود اگر ببارد از این چشم اشک مختصری به سوگواری سروی نشسته بانویی که نیست از دل ایشان، دل شکسته تری هجوم سنگ کجا؟ طاقت پرنده کجا؟ که نای بال گشودن نماند و بال و پری نه از شهامت او عاشقانه تر شعریست نه از شهادت او دلبرانه تر هنری زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست: مباد شاهد جان دادن پسر، پدری حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد علي الخصوص که پيرايه ای بر او بستند به سرو گفت کسی میوهای نمیآری؟ جواب داد که آزادگان تهیدستند دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند سوخته پر می شوی می فهمی یا پاره جگر می شوی میفهمی این که چه گذشت بر من و بر جگرم یک روز پدر می شوی می فهمی تنها برای حمل علی اکبر نبود میخواستم عبا تن پیغمبر کنم وقت اذان ظهر علی بود در برم حالا نماز عصر چه خاک به سر کنم خاک عزای تو مرا بر سر شد آخر دیدی که بابا بی علی اکبر شد آخر یوسف فرستادم دو صد کوثر گرفتم اکبر مبدّل به هزار اصغر شد آخر من باغبانش بودم و انصاف این نیست پیش دو چشمم این گلم پرپر شد آخر بنا نبود که آفت به باغ ما بزند پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند وقتی که گفتی من علی بن الحسینم دیدم عمودی سهم فرقِ سر شد آخر رفتی که جان ناتوانم را بگیری برخیز زیر بازوانم را بگیری ای روح غیرت، میکشم آه از غم ای وای عمه میان اینهمه نامحرم ای وای ای سایه تو بر سر عمه, بلند شو به احترام معجر عمه بلند شو اگه برگردی به خیمه بعد از این دیگه از خودم جدات نمیکنم نمیخواد جواب سلاممو بدی پا نکش دیگه صدا نمیکنم