
غُصه و غَم ،اشک و ماتَم را به من دادی حسین بهترینهای دو عالم را، به من دادی حسین یازده ماه است کارم را مَعطَل کردهام خوب شد ماهِ مُحَرَم را به من دادی حسین کریم از خوشه چین خِرمَن نگیرد الٰهی حق تو را از من نگیرد اگر چه این سَفَر باشد خدایی ولی از آن رِسَد بوی جدایی از غروبِ مدینه میآیند در زمینی به نام کربُبَلا یوسُفانِ عَشیرهی حیدر مَریَمانِ قبیلهی زهرا دارد این کاروانِ عاشورا دخترانی عَفیفه و نو پا همه با احترام و با مَعجَر همه در پردههای حُجب و حَیا پای اولیا مُخَدرِ زینب روی زانوی اَکبرِ لیلا دور تا دورِ او بَنی هاشم تحتِ فرمانِ حضرت سَقا پرده را از مقابلِ زینب باد حتی نمیبَرَد بالا کعبه میبیند و طوافِ مَلَک چشم تا کار میکند اینجا هیچ کَس ندیده در گیتی این همه آفتاب در یک جا میرسیدند و یاد میکردند از سَر و تَشتِ حضرتِ یحییٰ حق نگهدارِ این همه مجنون حق نگهدارِ حضرتِ زهرا عَلَم روی دوشِ عَلَمدار عقیله عجب عِزَتی داره خدا عِزَتِشو نگهداره الٰهی نشه خون دلِ زینب جدایی نشه قاتلِ زینب نشه بی کَسی حاصلِ زینب