
نفس ما هرچه جوانی میکند یار با ما مهربانی میکند قدردانش نیستم اما کریم از گدایش قدردانی میکند میهمانم در حریمی که از آن شخص سلطان میزبانی میکند چلچراغ صحن شاهنشاهِ طوس عرش را رنگین کمانی میکند هعی به قربانِ جوادش میرود زائری شیرین زبانی میکند فصل فصلِ گردگیری از دل است ذکر او خانه تکانی میکند هم مسیحا کفشدارش میشود هم سلیمان پاسبانی میکند هر کبوتر گندمش با زائری است سائلان را میزبانی میکند میدوم با سر به دنبال رضا پیرم و قلبم جوانی میکند هر زمان گم میشود در روزگار گنبدش را دل نشانی میکند هر که اشکش بر زمین صحن ریخت گریه او را آسمانی میکند مشهد ما هر زمانی دیر شد مرتضی پا در میانی میکند رزق نوکر گردنِ نخل علی است آن علی که باغبانی میکند دستبوسِ دستِ سلطانیم شکر اوست بر ما حکمرانی میکند من شبیبَش نیستم اما رضا تا میآیم روضهخوانی میکند کشتن جد من آسان نیست آه ز ابراهیم شمرِ جانی میکند بر تن این آبرو دارِ غریب لشکری مرکب دوانی میکند با صدای گریهی زینب کسی خندههای آنچنانی میکند