
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نَفخهای از گیسوی مُعَنبَر دوست به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست دل صنوبری ام همچو بید لرزان است در حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات مگر به خواب ببینم جمالِ منظرِ دوست اگر که دوست به مویی نمیخرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست یا صاحب الزمان ***** در رگ رگش نشانهی خوی کریم بود او وارث کمال پدر از قدیم بود دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود این کودکی شهید که گفتم یتیم بود وقتی حسین سایهی بالای سر شود کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود در لحظههای پر تپش نوجوانی اش با آن دل کبوتری و آسمانی اش با حکم عمّه، عمّهی قامت کمانی اش بر تل زینبیه بود دیدبامی اش اخبار را به محضر عمّه رسانده است دور عمو به غیر غریبی نمانده است خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت از دست ماه دست خودش را کشید و رفت از خیمهها کبوتر عاشق پرید و رفت تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت میرفت پا برهنه در آن صحنهی جدال میگفت عمّه جان عمو کن مرا حلال دارد به قتلگاه سرازیر می شود مبهوت تیر و نیزه و شمشیر میشود کم کم خمیده میشود و پیر میشود یک آن تعلّلی بکند دیر میشود در موج خون حقیقت دریا نشسته است دورش تمام نیزه و تیر شکسته است دستش برید و گفت که ای وای مادرم آهی کشید و گفت که ای وای مادرم وقتی ضربه آمد و بر استخوان نشست در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست (ایستادم به روی پنجهی پایم امّا دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد) مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است وقتی تمام قد به گلویش رسیده است تیری که طرح حنجره اش را بهم زده آتش به جان مضطر اهل حرم زده یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه مانده اند در میان گردان یک سپاه فریاد مادرانه آید که آه آه دارد صدای اسب میآید ز قتلگاه ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند ارواح انبیا همه با شیون آمدند ***** ای ملائک رشک بر هامون کنید شمر را از قتلگه بیرون کنید ای که نامت جان به عیسی میدهد قتلگاهت بوی زهرا میدهد وای حسینم