عالَمی از سفرهات ریزهخور است نان هر کس بیتو باشد، آجر است اشک با روضه فراوان میشود زندگی ترکیب این دو عنصر است زیر بارانِ حرم پاکم کنی آب باران بهتر از آبِ کُر است بینشانه عاشقان گم میشوند دست عشاقِ نجف سنگِ دُر است بهترین توفیق ادب کردن به توست آن کسی که میبَرد آخر حُر است آتشم زد دوری از کوی حسین تربت کربُبلایش تَببُر است کِی محبت خواست طفلِ سر به راه آن که محتاج است طفلِ قلدر است سائلِ شاه خراسانم کنید دست من خالیست، دست او پُر است مادری باآبرو دارم فقط ثروتم گرد و غبار چادر است پشت در چادر به پایش گیر کرد از تمامِ شهر زهرا دلخور است *** من ایستاده بودم دیدم که مادرم را گاهی به درب خانه، گَه در کوچه میزد گردیده بود قُنفُذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر، او تازیانه میزد *** دعایی زیر لب دارم شبانه تو آمینگوی ماهِ یگانه الهی هیچکس دیگر نبیند عزیزش را به زیر تازیانه *** به ما گفتی که دینی جز علی نیست امام المتّقینی جز علی نیست میان شعلهها فریاد کردی امیرالمؤمنینی جز علی نیست هر چه شد بین در و دیوار شد منشأ سر نیزهها مسمار شد *** حسینم این همه به سینه آذرم نزنید نمک به زخم دلِ درد پرورم نزنید در این مدینه همین جا سرِ مرا بُبُرید غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید