اَلا که رازِ خدایی، خدا کند که بیایی تو نورِ غیبنمایی، خدا کند که بیایی خدا کند که بیایی... قسم به عصمت زهرا، بیا زِ غیبت کبری دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی یابن الحسن... **** گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت آمد ندا حبیبهی داور بخوانمت دیدم رسول، اُمّ أبیهات خوانده است گفتم کم است دُختِ پیمبر بخوانمت دیدم تویی هر آیینه، آیینهی علی گفتم عجب بهجاست که حیدر بخوانمت دیدم قیامت است در خانهی شما گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت گفتم مفصّل است سخن مجملش کنم جبریل گفت سورهی کوثر بخوانمت ای مادرِ حسین و حسن، مامِ زینبین من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟ **** سیلی که زد به او جلوی چشم کودکش یک تن نگفت مادرِ او را چرا زدند در ابتدای حرف زدن بود فاطمه والله بر حبیبهی حق، بیهوا زدند با پشتِ دست، ضربه دو چندان شود بدان دیوار و دست هر دو به خَیرُالنساء زدند **** میگفت اگر بال و پَرت را بزنند یا این که به شمشیر سرت را بزنند آسانتر از آن است که در چشم خودت در گوشهی خانه همسرت را بزنند