شاخه‌ی طبع خزان دیده‌ی من بار نداشت

شاخه‌ی طبع خزان دیده‌ی من بار نداشت

[ علی جهانبخش ]
شاخه‌‌ی طبع خزان‌دیده‌ی من بار نداشت
چشم آلوده‌ی من، فرصت دیدار نداشت

رو به مهتاب نشد، روزنه‌ای باز کنم
قفسِ ظلمت من، رخنه‌ی دیوار نداشت

چَنگ انداخته‌ام دامنِ تنهایی را
منِ بی‌کَس‌شده از بس که کس و کار نداشت

آه، آدینه‌ی بی‌تو شده آئینه‌ی دِق
کاشکی جمعه تواناییِ تکرار نداشت

در بساطم چه کنم، کهنه‌کلافی هم نیست
یوسف گمشده‌ام گرمیِ بازار نداشت

آبروریزی من شُهره‌ی آفاق شده
مثل من هیچکسی وضع اَسف‌بار نداشت 

از سرِ بی‌خردی قلب تو را می‌شکنم
وَرنَه این عاشق بی‌فکر که آزار نداشت 

گریه کردم که مگر بارِ مرا هم بخری
دلم این ظرف ترک‌خورده خریدار نداشت

امـــر کن، یک نفری پای غمت می‌میرم
تا نگویند که فرمانده‌ی من، یار نداشت

مثل سیّد حسنت، گَرم بغل کن من را
یا کریمی که عروجش غمِ آوار نداشت

لحظه‌ی آخرم ای کاش، کنارم باشی
چه کند گر که مریض تو پرستار نداشت

شیوه‌ی مَرگ مرا، شاهِ نجف می‌داند
سَر تمّار به جز نخلِ علی، دار نداشت

***

برای ما همیشه نصرت حق در دل صبر است
شما یک سرزمین دارید در دنیا و آن قبر است

بخوان تاریخ را تا بنگری پیروز خیبر کیست
برو صهیون بپرس از قبر اجدادت که حیدر کیست

خدایا جان ما را هم فدای حق کنی ای کاش
به دریای شهیدانت مرا ملحق کنی ای کاش

که در آغاز و در انجام چون سید حسن باشیم
که در آغاز و در انجام چون سید حسن باشیم
نه فکر سر، نه فکر تن، نه در فکر کفن باشیم 

دوباره در دلم دارم هوای دیدن او را 
نمی‌دانم چگونه یافتند آخر تن او را

ولی از ماجرای پیکر جدش خبر دارم
چگونه از غم پیراهن او دست بردارم 

چگونه بوسه زد زینب به قربانگاه زخمش را
بمیرم من هزار و نهصد و پنجاه...

سه روز افتاده بود آن تن به صحرایی که می‌دانی
سر او را بریدن از همانجایی که می‌دانی

***

آقای ما رو از قفا با دشنه کشتن
آقای ما رو با لبای تشنه کشتن 

***

شاه نیزه نشین
روضه‌ی گودال من همین
اسب اگه نعلش تازه باشه
پاشو محکم می‌کوبه زمین

***
تو همین ظهر خداحافظی از من کردی
وقت مغرب نشده رَمل بیابان شده‌ای

نظرات