
ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد میان کوچه، عبای مطهرش افتاد دوباره کوچهی باریک و سنگهای زمین مواظب است نیفتد که آخرش افتاد رسید یک طرف حجره و زمین غلتید درست مادر او، سمت دیگرش افتاد گریست دامنش از پارهی جگر پر شد که یاد خاطرهی گریه آورش افتاد تمام حجره، پر از روضههای محسن بود همین که خانه پر از شعله شد، درش افتاد شکسته شد در و یک ضربه میخ را هل داد همین که محسنش افتاد، مادرش افتاد رسید کاسهی آبی حسین گفت،حسین دوباره لرزه به لب های مضطرش افتاد حرامزادهای آمد،به سینهاش پا زد در آن طرف لب گودال، خواهرش افتاد حسین...