دیگر بعید است این نفس بالا بیاید باید برای یاریاش اسماء بیاید شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت تا که برای شستن دریا بیاید این مردِ خیبر، مردِ خندق بود امّا باید برای غسل او زهرا بیاید دستش به پهلو خورد زخم میخ را گفت دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید چشمش سیاهی رفت از بازوی خوردش باید بماند تا که حالش جا بیاید پشت سر هم شستنش را قطع میکرد امّا نشد تا بند این خونها بیاید وقتی حسین افتاد بر سینه باید دست شکسته از کفن بالا بیاید میگیرد از دوش ابوذر دوش سلمان دنبال این تابوت آقا تا بیاید تازه زمان شستنِ دیوار و در بود ای کاش میشد زودتر فردا بیاد ای کاش میشد دق کند زینب کنارش طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید طاقت ندارد تا ببیند بین گودال بر روی آن سینه کسی با پا بیاید **** انگار اومد بر قلب من فرود خنجری که سر تو از پیکرت ربود اونی که سر از تنت بُرید فکری به حال دل زینب نکرده بود رگاتو میبوسم گلوتو میبوسم تو رو خدا دست و پا نزن نذار که ببینه اینقده مادرو صدا نزن عذاب کردنت منع آب کردنت حسین، آه آه آه حسین، وای وای وای