خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا میکرد چه غوغایی به پا میکرد خبر پیچید در بین مدینه کینهها را زیر و رو میکرد دستها را خوب رو میکرد خبر میگفت امروز است روز آن زمانِ کینههایمان تمام بغضها و غیظهای ما زمان انتقام کشتههایمان خبر میگفت فرصت هست زمان بُردن اسب خلافت هست خبر میگفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و اینچنین دولت گرفت و تا که با ما این جماعت هست خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او میشد منافقها، یهودیهای پنهان، زَر پرستان زورگویان، دستهاشان خوب رو میشد خبر میگفت جای حقشناسی نیست ترسی نیست میریزیم راحت که هراسی نیست خیال ما همه جمع است مأمور است بر صبر و سکوت این مَرد تسلیم است، بیکس مانده، یاری نیست با او و غیر از صبر کاری نیست با او ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد در آن دَم نانجیبی گفت: باید که همه با یکدگر باشیم دستِ کم همه سیصد نفر باشیم همه رفتند پشت در، همه جمعاند پشت در تمام ناجوانمردان، اراذل، بیمروّتها اینک سخت کاری نیست زیرا که علی را هیچ یاری نیست صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را بههم میریخت بههم ظلم و ستم میریخت صدا میگفت: تنها نیست تا وقتی که من باشم اگرچه مَرد نه امّا هزاران شیرزن باشم صدا میگفت: اگر وقتش رسد رزمندهی او در مصافی تن به تن باشم صدای فاطمه امّا نفسهای رسولالله میآمد، آه میآمد صدایی که جماعت را بههم میریخت جماعت خواست برگردد که شیطان نالهای زد جمع دزدان خواست تا پا شد که فریادی رسید از غیظ از کینه، پُر از نفرت، در آن سینه که هیزم کو؟ که مشعل آی مَردم کو؟ که آتش میکِشم امروز با این خانه صاحبخانه را با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم راحت دستِ کم سیصد نفر هستیم فقط یک یار دارد، هر چه پیش آید مُهیّا من فقط یک یار دارد، یک نفر، آن یک نفر با من فقط یک یار، سد مانده تمام فاصله تا خرقهی غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده خواست تا سمتی رَود تا در نیفتد روی او حیف پهلویش به میخی خورده، بر در گیر کرد