داغ، بیچاره از نجابت اوست

داغ، بیچاره از نجابت اوست

[ حاج محمود کریمی ]
داغ، بیچاره از نجابت اوست
درد، درمانده از اجابت اوست

من که سر بر نیاورم ز دو کون
گردنم زیر بار منّت اوست

باور کیست پهلوان عرب
خانه‌اش، قتلگاه حرمت اوست

قدر نه‌سال، زحمتش دادم
شاهدم، این‌همه جراحت اوست

بعد هفتادشب که خوابیده
اشک در چشم بی‌شکایت اوست

هرچه او داشت، پای من بگذاشت
هرچه دارم فقط رفاقت اوست

عرق خیس روی پیشانیم
در شب غسل، از خجالت اوست

روضه در روضه است روضه‌ی او
همه‌ی روضه‌ها، مصیبت اوست

وای برمن! بهار را کشتند
مادری باردار را کشتند

آب می‌ریخت، آب را می‌شست
آب را نه، گلاب را می‌شست

کینه‌ها تسویه شد و حالا
او حساب و کتاب را می‌شست

او نمی‌شست همسر خود را
فاطمه، بوتراب را می‌شست

گوش بی‌گوشواره می‌دید و
پرسش بی‌جواب را می‌شست

خطّ میخی نوشته روی تنش
جای زخمی مذاب را می‌شست

قبل از آنی که کربلا بشود
نذرهای رباب را می‌شست

راهبی بعد کربلا در دِیر
گیسویی در شراب را می‌شست

خسته را، بی‌پناه را کشتند
مادری پابه‌ماه را کشتند

وای! ولگرد لعنتی می‌زد
به گمانم دو ساعتی می‌زد

کینه‌ها از من است جان حسن
با چه بغضی! چه شدّتی می‌زد

پشت قنفذ، مغیره آمده بود
دیدم او را که نوبتی می‌زد

یک‌نفر یاور علی بود و
یک‌نفر را جماعتی می‌زد

یک سه‌ساله شبیه زهرا بود
زجر او را مسافتی می‌زد

سر عبّاس بر نی و اخنس
سنگ بر جنس قیمتی می‌زد

عمّه بر روی دختران افتاد
عمّه را بی‌شرافتی می‌زد

پشت در، قدخمیده را کشتند
مادری داغ‌دیده را کشتند
مرد در شام غسل بانویش
داد از روضه‌ی فرارویش

آن‌که أمر سکوت می‌فرمود
صیحه می‌زد کنار بازویش

سر به دیوار می‌زد ای مسمار
داد می‌زد برای پهلویش

شد محاسن‌سفید، آقامان
خاک عالم نشست بر مویش

مثل این صیحه هم حسینش زد
خاک می‌ریخت روی گیسویش

سر اکبر رسید امّا پیر
خویش را می‌کشد به زانویش

جای صدتیغ بر تن پسرش
جای یک‌نعل بین ابرویش

یک جوان‌مرده راه گم کرده
چه کند با دو چشم کم‌سویش

از سر دوش خود عبا انداخت
پسرش را که ریخت بر رویش

دید زینب رسیده، هو کردند
گفت با گریه در هیاهویش

ریز ریزی ولی عزیزی تو
چه کنم از عبا نریزی تو

نظرات