
آنقدر چکمه به پهلوش زدن نامردا نیزه و تیر به بازوش زدن نامردا با عصا بر لب و ابروش زدند نامردا پنجه در طُرۀ گیسوش زدن نامردا خواهرش رو به مدینه شد و فریاد کشید مادرش از نفس افتاد ز بس داد کشید هر چه که دور و برش بود به غارت بردند شال سبزی کمرش بود به غارت بردند آه عمامه سرش بود به غارت بردند