غرور کودکیام را به خنده پا نزنید سرش شکست، بزرگ قبیله را نزنید هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنش بهزور بر تن صد پاره نیزه جا نزنید حیا کنید، غریب است نامسلمانها گرفته روی لبش ذکر ربنا، نزنید نگاه خواهر آوارهاش به گودال است بهخاطر دل او با سر و صدا نزنید هنوز مانده کسی پیشمرگ او باشد مرا نکشته به او تیر بیهوا نزنید تمام آبرویم دستهای لاغرم هست که میکنم سپر جان یار تا نزنید هزار بار مرا ذبح از قفا بکنید سر عزیز خدا را تو رو خدا نزنید ***