چنان زدند به‌هم روز و روزگار مرا

چنان زدند به‌هم روز و روزگار مرا

[ محمد رستمی ]
چنان زدند به‌هم روز و روزگار مرا
گرفته دست خودش گریه اختیار مرا

زن جوان که نباید عصا به‌دست شود
گرفت جور فلک لذت بهار مرا

لباس‌ها به تنش زار می‌زند دیگر
که آب کرده جراحت تن عزیز مرا

بدون فاطمه بودن به من نمی‌آید
خدا زیاد کند طول عمر یار مرا

آهای اهل مدینه زن مرا کشتید
شکسته‌اید دگر بغض ذولفقار مرا

(اگر می‌توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان)

******

اول فدایی راه ولایت
بین دیوار و در شد این جنایت
شد کشته زهرا ام ابیها
مظلومه فاطمه، زهرا یا زهرا

بین دیوار و در یا رب چه‌ها شد
نشکفته غنچه‌ام با گل فدا شد
دل‌خون و خسته، پهلو شکسته
مظلومه فاطمه، زهرا یا زهرا

******

(کشتند زهرا را، ام ابیها را)

(یا زهرا)

(وای حسین)

نظرات