
ﺗﺎﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢﺳﺨﻨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩست ﻓﻀﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﺻﻠﻪدﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩاﺕ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻧﺒﯽ ﮐﻮﭼﻪی ﻧﺎ ﺍﻣﻨﯽ ﺷﺪ ﺳﺮ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ داشت مادر حرف میزد بیحیا مهلت نداد ناشنیده وحی را با سیلیاش انکار کرد دیدهی شیر خدا را دور دید و شیر شد آنکه روز مادرم را همچو شام تار کرد مادر از برگ گل نازکتر ما را زدند سنگ میداند چه با آیینهی رخسار کرد ****** اگرچه روی نیلی را ندیدم صدای ضرب سیلی را شنیدم ****** چنان زدند بههم روز و روزگار مرا گرفته دست خودش گریه اختیار مرا زن جوان که نباید عصا بدست شود گرفت جور فلک لذت بهار مرا بدون فاطمه بودن به من نمیآید شکستهاید دگر بغض ذوالفقار مرا ****** کس نداند که در آن دم به تو و من چه گذشت تو نفس میزدی و من ز نفس افتادم

متنش اگه باشه خیلی خوبه