دستهدسته فرشتهها هرشب
1084
4
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام هادی (ع)
- مناسبت: شب سیزدهم ماه رمضان
- سال: 1403
دستهدسته فرشتهها هرشب
بر تو عرض سلام میکردند
و بزرگان آسمانیها
پیش تو احترام میکردند
گوشههای نگاهتان گرم است
بسکه خورشید مهربان دارید
ذرّهای هم به ما بتابانید
از نگاهی که بیکران دارید
لوحی از یک زیارت جامع
بهترین هدیهی شما بر ماست
لوح سبزی که امتداد آن
در میان صحیفهی زهراست
لحظهلحظه حیاتتان اینجا
جان تازه به آسمان میداد
سیرههای زلال و پاک شما
عکستان را به ما نشان میداد
رزقهای تمام این عالم
گرچه در دست آسمانت بود
گرچه هرروز، آفرینش هم
احتیاجش به لقمهنانت بود
لیک هرروز ای تواضع محض!
در پی رزق، کار میکردی
و همیشه به نام بسمالله
سفرهات را بهار میکردی
چشمهایت چقدر خونگرمند
که گدا را به خانه میخوانند
دستهایت چقدر پر مهرند
که کسی را ز در نمیرانند
آه دنیا! چه کردهای با خود
با خودت، با امام خوبیها
مهر دیدی و در عوض بودی
دشمنی با تمام خوبیها
تو چه کردی که آسمان لرزید
از غم و غصّههای خورشیدش
از جگرهای پارهپارهی او
از شب و روزهای تبعیدش
باز شب شد و باز مردی را
سربرهنه به کوچهها بردند
خاطرات شکستهی او را
به مدینه، به کربلا بردند
کینههاشان شکفت وقتیکه
ضربه از آفتاب میخوردند
بیحیاها به ناسزا آنشب
پیش چشمش، شراب میخوردند
در همانجا که بزم شور و شراب
داغهای تو را شرر میزد
بغض سنگین اشک چشمانت
به حوالی کوفه پر میزد
به همانجا که دست زنها را
به سر شانههایشان بستند
پیش چشم حسین بر رووی نی
همگی را به ریسمان بستند
بر تو عرض سلام میکردند
و بزرگان آسمانیها
پیش تو احترام میکردند
گوشههای نگاهتان گرم است
بسکه خورشید مهربان دارید
ذرّهای هم به ما بتابانید
از نگاهی که بیکران دارید
لوحی از یک زیارت جامع
بهترین هدیهی شما بر ماست
لوح سبزی که امتداد آن
در میان صحیفهی زهراست
لحظهلحظه حیاتتان اینجا
جان تازه به آسمان میداد
سیرههای زلال و پاک شما
عکستان را به ما نشان میداد
رزقهای تمام این عالم
گرچه در دست آسمانت بود
گرچه هرروز، آفرینش هم
احتیاجش به لقمهنانت بود
لیک هرروز ای تواضع محض!
در پی رزق، کار میکردی
و همیشه به نام بسمالله
سفرهات را بهار میکردی
چشمهایت چقدر خونگرمند
که گدا را به خانه میخوانند
دستهایت چقدر پر مهرند
که کسی را ز در نمیرانند
آه دنیا! چه کردهای با خود
با خودت، با امام خوبیها
مهر دیدی و در عوض بودی
دشمنی با تمام خوبیها
تو چه کردی که آسمان لرزید
از غم و غصّههای خورشیدش
از جگرهای پارهپارهی او
از شب و روزهای تبعیدش
باز شب شد و باز مردی را
سربرهنه به کوچهها بردند
خاطرات شکستهی او را
به مدینه، به کربلا بردند
کینههاشان شکفت وقتیکه
ضربه از آفتاب میخوردند
بیحیاها به ناسزا آنشب
پیش چشمش، شراب میخوردند
در همانجا که بزم شور و شراب
داغهای تو را شرر میزد
بغض سنگین اشک چشمانت
به حوالی کوفه پر میزد
به همانجا که دست زنها را
به سر شانههایشان بستند
پیش چشم حسین بر رووی نی
همگی را به ریسمان بستند
نظرات
نظری وجود ندارد !