تو دلم دریای غصه است تو چشام دریای بارون واسه این سینهی تنگم شده دنیا مثل زندون بسته راهِ نفسم رو بغضی که توی گلومه بعد کربلا یه عمره برا من خنده حرومه من غریب ابن غریبم... مثل شمع از فرط گریه آب شده همه تنِ من هنوز رد قل و زنجیر مونده بر روی تن من کاش میشد زمونه اینقدر منو غرق غم نمیکرد کاش میشد خدا به دنیا متولدم نمیکرد اما شام شهری که تا شد دلای ما رو سوزندند شهری که تا میتونستند حرمت ما رو شکوندند شهری که با ساز و تنبور رقصیدند بپای نیزه شهری که سرها میافتاد دائم از بالای نیزه