چهل سال توی مدینه‌ام اما دلم تو گوداله

چهل سال توی مدینه‌ام اما دلم تو گوداله

[ مهدی اکبری ]
چهل سال توی مدینه‌ام اما دلم تو گوداله
چهل سال کارم شده خونِ دل شده آه و ناله
هنوزم انگار جلو چشم من یه جسم پاماله که بین گوداله

وای از گودال
وای از لحظه‌ای که بابام افتاد بین جنجال
زیر چکمه‌های سنگین شمر می‌رفت از حال
وای از گودال

ذبح مَنحور
دیدم که مُقَطَّعُ الاعضا شد زیر ساتور
دیدم که سنان چطور نیزش رو می‌زد از دور
ذبح مَنحور

وِیلی وِیلی یا مظلوم... 

****
می‌میرم اما رد زنجیرا هنوز رو دستامه
اسارت بردن ما رو با خولی که کارش دشنامه
مگر که جای نوامیسِ ما تو بازار شامه

وای از بازار
وای از لحظه‌ای که زینب اومد بین اَنظار
وای از خنده‌های چندتا مستِ مردم‌آزار
وای از بازار

می‌خندیدن
دور محملا یه مشت رقاصه می‌رقصیدن
بد شد که یهودیا تو این حال ما رو دیدن
می‌خندیدن

وِیلی وِیلی یا مظلوم... 

****
چهل ساله که یه داغی بدجور تنم رو لرزونده
یه خواهر داشتم خرابه دق کرد دلم رو سوزونده
ماها برگشتیم ولی توی شام رقیه جامونده

از پا افتاد
با صورت چنددفعه رو خارای صحرا افتاد
چند تا دندوناش با سیلی‌های اَعدا افتاد
از پا افتاد

زجرِ ملعون
دستاش سنگینه چقدر بی‌رحمه نامسلمون
دیدم که رقیه پیش چشماش افتاد بی‌جون
زجرِ ملعون

وِیلی وِیلی یا مظلوم...

نظرات