شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم

شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم

[ مهدی اکبری ]
شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم
می‌چشم از غم هجران تو تربت گاهی

سائلم هر سحر از دور سلامت کردم
شهریارا نظری کن به گدایت گاهی

عبد دربار توام شکر، خدا را... اما
کربلایی بده از باب رفاقت گاهی

حاجتم چیز کمی نیست به من حق بده که
می‌کشانم سخنم را به شکایت گاهی

مرغ بی‌بال و پرم دانه نمی‌خواهم که
بده در کنج حرم اذن اقامت، گاهی

بدم اما تو کریمی و برای تو بد است
ندهی دست گدا برگ زیارت، گاهی

در حریم تو کریمان همه زانو زده‌اند
چه حریمی... چه بهشتی... چه زیارتگاهی

هدف عاشق بی‌چاره مقرب شدن است
گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی

بعد از این جای ضریح تو که رؤیام شده
می‌زنم بوسه بر این پرچم هیئت گاهی

***
هر بلایی به سرم آمد به فدای سر تو
به فدای پر قنداق علی اصغر تو

می‌زنم دست روی دست چه کاری کردم
با چه رویی بشوم روبرو با مادر تو

حاضم بر سر بازار به خیرات روم
ننشیند پر خاکی به سر خواهر تو

بر سر من همه تفریح کنان سنگ زدند
وای بر صورت برگِ‌گلِ دختر تو

ترسم این است گرفتار شوی در گودال
می‌شود با نوک نیزه زیر و رو پیکر تو

هر تکانی که سرت بر سر نیزه بخورد
بازتر می‌شود این پارگی حنجر تو

نظرات