
من آن صِیدم، که بین دامِ این بیگانه افتادم من آن شمعم، که در این بزم بیپروانه افتادم در دلِ شب از پِیِ مَرکب پیاده میدَویدم من به یاد عمّهی جانداده در ویرانه افتادم چو دیدم اینهمه زیوَر به روی تاج و تخت تو به یاد گوش مجروح گُل دُردانه افتادم مرا بزم شراب آوردهای، شرمی کن از زهرا به یاد عمّهها در مجلس بیگانه افتادم عمامه از سرَم انداختی، مویَم پریشان شد به یاد گیسُوان دَرهم و بیشانه افتادم به من در حالَت مستی جسارت میکنی یادِ لب بیآب و چوبِ زادهی مرجانه افتادم