لحظه‌ای آمدی که افتادم

لحظه‌ای آمدی که افتادم

[ حاج محمود کریمی ]
لحظه‌ای آمدی که افتادم
پیش پایت نشد که برخیزم
تو برای من، اشک می‌ریزی
من برای تو، اشک می‌ریزم

دست‌هایم قلم شد و بی‌دست
از بلندای مرکب افتادم
بگذر از من اگر به محضر تو
این‌چنین نامرتّب افتادم

روزگاری عجیب دارم من
از حرم شرم می‌کند سقّا
من که امّید یک جهان هستم
غصّه‌ی مشک می‌خورم حالا

من رسیدم به علقمه امّا
به‌خدا که به آب، لب نزدم
موج می‌زد فرات در دستم
یاد طفل رباب، لب نزدم

تیرها چون که سمت من آمد
سنگری دور مشک خود بودم
آبرویم که ریخت روی زمین
شاهد سیل اشک خود بودم

بدتر از این نمی‌شود حالا
قحط آب است و من زمین‌گیرم
به سکینه بگو که شرمندم
با همین شرم و غصّه می‌میرم

جان من، فکر دیگری بهر
آن لب خشک خردسال کنید
رفتی از پیش من، به خیمه بگو
دم آخر مرا حلال کنید

مادرت آمده به بالینم
السّلامُ علیک ای بانو
کمرت را گرفته‌ای؛ او هم
دست خود را گرفته بر پهلو

برو از پیش من؛ نمان این‌جا
ساعتی بعد بین گودالی
هیچ‌کس پیش تو نمی‌ماند
آن‌زمان که خود تو پامالی

من و تو می‌رویم امّا من
به‌فدای غم دل زینب
و قرار من و شما باشد
روی نیزه مقابل زینب

نظرات

سرباز رهبرسرباز رهبر

😭😭😭 ابالفضل العباس