در حرم، چشم انتظاران فراوان داشت؛ حیف علقمه بیتاب بود، آنروز مهمان داشت؛ حیف سهم آبش را سهروزی سهم طفلان کرده بود روی لبها از ترک، زخمی نمایان داشت؛ حیف رفت سمت خیمهها امّا هوا تاریک شد علقمه از تیغ و تیر و نیزه، باران داشت؛ حیف خم شده بر مشک امّا دستها را جا گذاشت این پناه خیمهها ردّی شتابان داشت؛ حیف یک سهشعبه آمد و درجا سهجایش را شکست حیف شد ماه حرم؛ انبوه مژگان داشت؛ حیف مشک را وقتی به دندان داشت، چشمش را زدند مشک را وقتی به دندان داشت، دندان داشت؛ حیف کمکم از قدّ رشیدش در مسیرش ریخت ریخت کاشکی این ضربههای سخت، پایان داشت؛ حیف با عمود آهنین افتاد با صورت زمین بین صدها درد، این دردی دو چندان داشت؛ حیف خورد با صورت زمین؛ پهلویش امّا درد داشت پیش چشم فاطمه، دستان لرزان داشت؛ حیف میزدند و دور میگشتند و هی میآمدند لشکری که چندصد قاری قرآن داشت؛ حیف تا تکان میخورد، جمعیت به هرسو میدوید لشکری که تیغ عریان داشت، او جان داشت؛ حیف خواهری از خیمه دارد روسری میآورد مادری بیشیر هم طفلی به دامان داشت؛ حیف دخترک کنج خرابه، دست بر مویش کشید با خودش میگفت روزی هم عمو، جان داشت؛ حیف