شهر با نور عرش آذین شد جامهی آفتاب زرین شد کوچه باغِ وصال رنگین شد طعمِ تلخِ فراغ شیرین شد راه بند آمده چه همهمهای آمده فاطمه، چه فاطمهای راه غم در آغوش دلخوشی گم شد آیینه غرق در تبسم شد گریهی شوق سهم مردم شد عصمت محض وارد قم شد نام معصومه مُهر ایمان است چادرت سایهسارِ ایران است میوزد باد بین شببوها در تب و تاب این هیاهوها دیده شد قبلهی خداجویها سوی تو میدوند آهوها مکتبت، مکتبِ خراسان است رأفتت رأفتِ رضا جان است عکس خورشید در دل دیاست آخرین ایستگاه شب اینجاست شرح این ماجرا خودش گویاست عشق خواهر برادری زیباست قسمت این بود مبتلا باشیم نذرِ معصومه و رضا باشیم گرچه از فقر بارها مُردیم در و همسایه را نیازُردیم روزی از سفرهی کَرَم خوردیم نان این خانه را فقط بردیم سائلِ پشت این دریم همه قومِ موسی بن جعفریم همه آشنای غریبهها بانو ای به درد همه دوا بانو رو به تو کردهایم ما بانو فاطمه اشفَعی لَنا بانو ناجیِ روزِ محشر مایی مثل زهرا تو مادر مایی جلوهات آیههای نور من است خنده ات علت سُرور من است جادهات مقصد عبور من است کوه خضرِ تو، کوهِ طورِ من است جبرئیلت مقیم خواهد شد بین طورت کلیم خواهد شد