من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی

[ حاج سعید حدادیان ]
من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی 
عهد نابستن از آن بِه که ببندی و نپایی

گر بیایی دَهَمت جان، گر نیایی کُشَدم خَلق
من که بایست بمیرم، چه بیایی چه نیایی

عده‌ای عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

شمع را باید از این خانه بُرون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه‌ی مایی

کشتنِ شمع چه‌ حاجت بُوَد از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه‌ی مایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان برآید
که میان سنبلستان چَرَد آهوی خَتایی

کدام مکتب است این؟ به کدام مذهب است این؟
که کُشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی

به طواف کعبه رفتم به حرم رَهَم ندادند
که تو در برون در چه کردی، که درون خانه آیی

*****

به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش

علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی‌دارد
مجسم می‌کند عشق و فداکاری و ایثارش

کند اشک علی را پاک با دستی که بشکسته
مبادا اشک مظلومی  بریزد روی رخسارش

*****

هستی‌ام بودی رفتی از دستم
تو چرا رفتی من چرا هستم

امید دل برفت و دلِ خون عزا گرفت
بیمار بستری من آخر شفا گرفت

کنار جسم مادر، دختری دست دعا دارد
که یارب مادر ما را برای ما نگه دارد

الهی مادرم زهرا جوونه
چرا پس قامتش مثل کمونه
چرا از شوهر خود رو گرفته
چرا یک دست بر پهلو گرفته

چرا در نوجوانی پیر گشته
چرا از زندگانی سیر گشته

*****
سقای دشت کربلا اباالفضل 
دستش شده از تن جدا اباالفضل 
باب الحوائج سیدی اباالفضل

به مادرم اُمُّ البنین بگویید
جز کربلا دیگر  وطن ندارم

زینب مگر چشم مرا ببندد
در کربلا مادر که من ندارم

زهرا گرفته چون سرم به دامن
رنجیده گر از این مِحَن ندانم

نظرات