الهی چشم دشمن هم نبیند آنچه من دیدم که پامال خزان تنها گلم را در چمن دیدم چراغ آرزوهای مرا کشتند در خانه سیهتر روز خود از شب در این بیت الحزن دیدم چگونه زنده مانم من که تنها یاور خود را به زیر تازیانه ... نگاهم بود بر دست مغیره رو چو گرداندم گشودم چشم و سیل اشک در چشم حسن دیدم نگویم چه آمد بر سرم آنقدر می گویم که مرگ خویش را هنگام غسل آن بدن دیدم