رفتی بابا دخترت شد پیر

رفتی بابا دخترت شد پیر

[ حاج حسن جمالی ]
رفتی بابا دخترت شد پیر
بسته شد دستم با غل و زنجیر

خون شده هر دلی ز سوزِ آهِ دلگيرم
بيا كه بی تو می‌ميرم، بیا که بی تو می‌میرم

به پيكرِ نحيفِ من نمانده نيرو
شدم شبيه مادرت شكسته پهلو

حال و روز زارِ من گشته غصه‌ی حرم
کشته‌ی تلافیِ جنگ بدر و خیبرم

بی تو عمرم گشته افسانه
خسته‌ام کرده خشت ویرانه

جز کنار خودت نمانده بهر من جایی
ببین شدم تماشایی، ببین شدم تماشایی

از نوک پا به سرم، کلّ تنم می‌سوزد
نقطه به نقطه تمامِ بدنم می‌سوزد

تا که گفتم اَبَتا شمرِ لَعین سیلی زد
آن‌چنانی که هنوزم دهنم می‌سوزد

خواب دیدم به روی سینه‌ی تو خوابیدم
تو مرا بوسه زدی من لبِ تو بوسیدم

ناگهان زجر مرا با کتک از خواب پَراند
آنقدر نعره کشید از غضبش ترسیدم

قدرِ صد سال عزایِ سرِ تو پیرم کرد
دشمنت بین همه کوچک و تحقیرم کرد

هرکسی سمت من آمد کتکم زد اما
لگد حرمله بدجور زمین‌گیرم کرد

عمه بیا شام غمم سر اومده
عمه بیا بابای من از در اومده
عمه بیا ببین که با سر اومده

عنه ببین لباش چقدر خونیه
عمه ببین محاسنش چه خونیه
عمه ببین رو پیشونیش نشونیه

بابا ببین قدّ منم کمونیه
بابا ببیمن گوشای من هم خونیه
بابا ببین صورتم ارغوونیه

نظرات