دست از سرم بردار من بابا ندارم

دست از سرم بردار من بابا ندارم

[ حاج حسن جمالی ]
دست از سرم بردار، من بابا ندارم
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم

گیسو سپیدم، احترامم را نگه‌دار
سیلی نزن، من با کسی دعوا ندارم

باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم

این چند روزه از در و دیوار خوردم
دیگر برای ضربه‌هایت جا ندارم

تاک وجودم را ز دستانت درآور
غیر از تحمّل چاره‌ای اینجا ندارم

گفتم به عمّه از خدا مرگم بخواهد
میلی به این دنیا ندارم

بابا؛ گیرم که پس دادند هر دو گوشواره‌ام
بابا؛ گوشی برای گوشواره من ندارم

بابا؛ شیرین زبان بودم صدایم را بریدند
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم

هر کجا نام پدر می‌بردم
سیلی از شمر و سنان می‌خوردم

چون از پی‌ام آمد محکم به دهانم زد
اوّل ز سر سیلی بشکست دندانم

شیرین زبان بودم صدایم را بریدند
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم

با ضربه‌ی پا دنده‌هایم را شکستند
کی گفته من ارثیه از زهرا ندارم؟

در پیش پایم نان و خرما پهن کردند
کاری دگر با شام و شامی‌ها ندارم

نشناختم بابا تو را تغییر کردی
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم

گویی تنور خولی آتش داشت آن شب
خیلی شده ترکیب رویت نامرتّب

نظرات