بابا چوبی به لبت نشسته دیدم

بابا چوبی به لبت نشسته دیدم

[ حاج حسن جمالی ]
چوبی به لبت نشسته دیدم
دندان تو را شکسته دیدم

چشمان تو را پر آب دیدم
دور سر تو شراب دیدم
...
خوش اومدی تو از سفر، بابا، تو رو خدا من و ببر، بابا
کجا یهو تو بی خبر بابا گذاشتی رفتی؟

دیگه تمومه گریه و زاری، تمومه این شبای بیداری
آخه نگفتی دختری داری؟ گذاشتی رفتی

نذار بازم بهم جسارت شه، همین لباس پاره غارت شه
من و ببر که عمّه راحت شه، بابا بابایی

نبودی از همه کتک خوردم، یجوری زد که عمّه گفت مُردم
به خاطر تو طاقت آوردم، بابا بابایی

بیابونا نمی‌ره از یادم، بابا توو راه کوفه جون دادم
توو تواب من از رو ناقه افتادم، بابا بابایی

سه ساله‌ات و چقدر دادن آزار، گوشای خونیم و دیدی انگار
بذار بگم چی شد توی بازار، بابا بابایی

ما رو به هم دیگه نشون می‌دن، به زور گوشواره‌هام و دزدیدن
به مجلس می ما رو کشیدن، بابا بابایی

نظرات