به تمنای لب تو قلب دریا سوخته

به تمنای لب تو قلب دریا سوخته

[ علی نجفی ]
به تمنّای لب تو قلب دریا سوخته
صورتت افتاده روی خاک و صحرا سوخته

پیکرت را جمع کردم قدِّ یک گهواره شد
زیر خورشید عراق این قدّ و بالا سوخته

آهُ واویلا حسین ... 

دل به دریا زد و دریای دعا پشت سرش
یا رب او را به سلامت برسان از سفرش

ماه اگر رفت کواکب همه سرگردانند
ماه رفت از حرم و اهل حرم منتظرش

چه ترک‌ها که عیان بود به روی لب او
چه شررها که نهان شعله کشید از جگرش

العطش، آب العطش ...

آسمان تیره شد از تیر به آنی امّا
این علمدار حسین است چه باک از خطرش

دست عبّاس در آخر گره از کار گشود
که یدُالله علی بوده و این هم پسرش

دست در آب فرو برد و خنک بودن آن
آتش بیشتری زد به دل شعله‌ورش

خاک هم خاک به سر ریخت از آن آهی که کشید
آب هم آب شد از دیدن چشمان تَرش

آمد از علقمه با دست پر امّا افسوس
چه امیدی‌ست به دنیا و قضا و قَدَرَش

العطش، آب العطش ...

به تمنّای لب تو قلب دریا سوخته
صورتت افتاده روی خاک و صحرا سوخته

پیکرت را جمع کردم قدِّ یک گهواره شد
زیر خورشید عراق این قدّ و بالا سوخته

چشم‌هایت را که دیدم چشم‌هایم تار شد
تیر را جوری زده پلک تو حالا سوخته

تیرها نه در می‌آیند نه از آن سو می‌روند
جای جایِ تو در این اوضاع یک‌جا سوخته

کاش می‌شد تا همیشه پیش تو خاکم کنند
من که پیش چشم‌هام انگار دنیا سوخته

تو نباشی دخترانم را اراذل می‌زنند
صورت هر دختری در بین دعوا سوخته

العطش، آب العطش ...

نظرات