آه بدجور مرا کوفه بِهَم ریخت حسین همهی شهر به یکباره سرم ریخت حسین باورم نیست که آواره شدم در این شهر نیست پنهان ز تو بیچاره شدم در این شهر حسین حسین، حسین حسین تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم باورم نیست که آوارهی صحرا شدهای باورم نیست که تو یِکِّه و تنها شدهای کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است کوچههاشان همگی مثل مدینه تنگ است رفته از کف همهی تاب و توانم چه کنم نامه دادم که بیا، دلنگرانم چه کنم نگرانم نکند زینبت اینجا برسد تو نباشی و خودش بیکَس و تنها برسد چقدر نقشه شوم است که در سر دارند نکند دخترکان مَعجر نو بر دارند وعدهی زیور و خَلخال به هم میدادند وعده غارتِ گودال به هم میدادند نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار آه آقایِ غریبم کفنت را بردار چند تا مشک پر از آب بیاور حتما آه لبتشنه شدم، آب ندادند به من کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد خِیزَران دست بگیرند چه بد خواهد شد کوفه از قَهقهی حرملهها سَرمست است کمر قتلِ غریبانهی مهمان بسته است