لبها هلاکِ آب، دلها ز غصه آب غم آمده به دل، رفته ز خیمه تاب کرب و بلا پر از، فریاد بی جواب حتی به کربلا، دیده نشد سراب ذکر همه شده، لالا علی بخواب وای از دل رباب، وای از دل رباب... باید علم گرفت، راه حرم گرفت راه زیارتِ ساقیِ غم گرفت هرگز نمیشود، پیمانه کم گرفت شد بسته آب وای، از غم دلم گرفت امشب شب غم است، هنگام ماتم است دست نیاز من، در دست پرچم است هاجر چه سوزناک مشغول این دم است وای از دل رباب وای از دل رباب... هنگامه شد به پا در بین خیمهها آید خدای من، فریاد ای خدا مادر به گریه گفت ماه دلم بیا با من عزیزکم قهری بگو چرا شیرین زبان من افتادی از نوا افتادی از نوا افتادی از نوا وای از دل رباب وای از دل رباب... (سرگشته خواهرت، خشکیده حنجرت) ۲ افتاده از عطش، رو به عقب سرت دیگر نمانده آه، نایی به پیکرت کمکم ترک خُورَد، لبهای پرپرت (کم دست و پا بزن، بیچاره مادرت) ۲ وای از دل رباب، وای از دل رباب.. ای روضهخوان بخوان یک شب مرا کم است این شعر مختصر صدها غزل کم است هاجر چه آتشین مشغول این دم است مشغول این دم است مشغول این دم است لبها هلاکِ آب، دلها ز غصه آب غم آمده به دل، رفته ز خیمه تاب کمکم ترک خُورَد، لبهای پرپرت کم دست و پا بزن، بیچاره مادرت وای از دل رباب وای از دل رباب...