لبها هلاک آب، دلها ز غصه آب غم آمده به دل، رفته ز خیمه تاب کرب و بلا پر از فریاد بی جواب حتّی به کربلا، دیده نشد سراب ذکر همه شده لالا علی بخواب وای از دل رباب، وای از دل رباب باید علم گرفت، راه حرم گرفت راه زیارت ساقی غم گرفت هرگز نمیشود پیمانه کم گرفت شد بسته آب وای، از غم دلم گرفت محبوب فاطمه است هر کس که دم گرفت: وای از دل رباب، پای از دل رباب امشب شب غم است، هنگام ماتم است دست نیاز من در دست اصغر است ای روضهخوان بخوان یک شب مرا کم است این شعر مختصر صدها غزل غم است هاجر چه سوزناک مشغول این دم است: وای از دل رباب، وای از دل رباب میدان پر از غبار، دلها پر از شرار از ابر رحمتت ای آسمان ببار شش ماهه از نفس افتاده بیقرار شرمنده میشود زین حرف ناگوار دست جدا شده، سقّای تک سوار وای از دل رباب، وای از دل رباب هنگامه شد بپا در بین خیمهها آید خدای من، فریاد ای خدا مادر به گریه گفت: ماه دلم بیا با من عزیزکم، قهری بگو چرا؟ شیرین زبان من افتادی از نوا وای از دل رباب، وای از دل رباب سر گشته خواهرت، خشکیده حنجرت افتاده از عطش رو به عقب سرت دیگر نمانده آب، نایی به پیکرت کمتر ترک خورد لبهای پر پرت کم دست و پا بزن، بیچاره مادرت وای از دل رباب، وای از دل رباب