سرت اگرچه در آن روز رفت بر سر نی

سرت اگرچه در آن روز رفت بر سر نی

[ حنیف طاهری ]
سرت اگرچه در آن روز رفت بر سَرِ نِی 
نخورد دشمنت اما جویی زِ گندمِ ری

سری که بود دَمادَم به رویِ دوشِ نبی
سری که شد به سَرِ نِی به جرمِ حق‌طلبی 

سرت شریف‌ترین سجده‌گاهِ باران است 
سرت امانتِ سنگینِ روزگاران است 

منم مسافرِ بی‌زاد و برگ و بی‌توشه
سلامِ من به تو، ای قبله‌گاهِ شش‌گوشه 

سلام وارثِ آدم، سلام وارثِ نور 
سلام ماهِ درخشانِ آسمان و تنور 

سلام تشنه‌لبِ کُشته‌یِ میانِ دو رود 
سلام خیمه‌یِ جانت، اسیرِ آتش و دود 

سلامِ ما به تو، ای پادشاهِ درویشان 
چه می‌کنند ببین با تو این کج‌اندیشان 

تو آبرویِ شرف، آبرویِ مرگ شدی 
کتابِ وحی تو بودی و برگ‌برگ شدی 

تو در عراقی و رو کرده‌ای به سمتِ حجاز 
میانِ معرکه هم ایستاده‌ای به نماز 

چه با مرامِ شما کرده‌اند بی‌دینان 
هزار بار تو را سر بریده‌اند اینان 

چه سود بعدِ تو چون برده بندگی کردن 
حباب‌وار، یزیدانه زندگی کردن 

حسین گفتن و دل باختن به خویِ یزید 
بدا به غیرتِ ما کوفیانِ عصرِ جدید 

چه زود در کَنَفِ رنگ و رِیب فرسودن 
مدام برده‌یِ تزویر و زور و زر بودن

چه سود دل به غمت دادن و زبانم لال 
حسین گفتن و آتش زدن به بیت‌المال

حسین، کوفیِ پیمان‌شکن نمی‌خواهد 
حسین، سینه‌زنِ راهزن نمی‌خواهد 

حسین را ز مرامش شناختن هنر است 
حسینِ دیگری از نو نساختن هنر است 

بزرگ فلسفه‌یِ قتلِ شاهِ دین این است 
که مرگِ سرخ بِه از زندگیِ ننگین است

نظرات