آرزوی غبار این باشد، روی دامان یار بنشیند

آرزوی غبار این باشد، روی دامان یار بنشیند

[ سیدمهدی میرداماد ]
آرزوی غبار این باشد
روی دامان یار بنشیند
در مسیر عبورِ او باشد
زیر پایش به بار بنشیند

قطعه خاکی بلند‌‌ مرتبه شد
ذره‌ای بود، آفتاب شده
نسبتش می‌رسد به شاه نجف
از ذَراریِ بوتراب شده

خاک می‌خواست نور محض شود
تا غبارش چو توتیا باشد
سجده می‌کرد بر قدوم حسین
تا شفا‌بخش و کیمیا باشد

خاک کرب‌وبلا دلش می‌خواست
مثل آیینه‌ها زلال شود
چشمه‌ای باشد از یَمِ کوثر
خوردن تربتش حلال شود

خاک بر صورتِ حسین نشست
پرده‌داریِ آفتاب کند
بی‌سبب نیست سجده بر تربت
خَرق هفتادتا حجاب کند

در دل خاک غصه‌ای دفن است
غزلش واژه واژه تلمیح است
مقتلی در سی‌و‌سه صفحه ورق
آه، تربت همیشه تسبیح است

علت خلقت تمام جهان
خاکِ این روضه‌ی منوره است
سندش هست آیه‌ی تطهیر
تربت کربلا مطهره است

قبر زهرا، بقیع گم شده بود
وسط این دیار پیدا شد
عرش بر روی خاک خیمه زد و
تربت کربلا معلی شد

آسمان را به انتظار نشست
تربتِ کربلا مؤدب شد
چقدر ذوق می‌کند وقتی
خاکِ پاکِ قدومِ زینب شد
****
داداش چی قراره بیاد سرم 
ببین خاک نشسته رو مَعجرم
من این قصه رو پیش مادرم، شنیده بودم

سراپا می‌لرزم تو اضطراب
برای خودم نه، برا رباب
من این روزها رو حتی توی خواب، ندیده بودم

گودال می‌بینم، ای وای از تنت
احساس می‌کنم، از من می‌گیرنت

ای کاش تو دلم، آتیش به پا نشه
ای کاش پای من، گودال وا نشه

بیا خواهر از محملت پایین
بیا آخرِ دنیامو ببین
منو می‌کُشن تو همین زمین، غریب و تنها

شده موقع دل بریدن و
من و از تو آخر می‌گیرن و
تو باید بری بسپری منو، به ریگِ صحرا

اینجاست کربلا، که گفته مادرم
هر چی مصیبته، اینجا میاد سرم

اینجا تو بی کسو، من بی‌قمر میشم
تو بی برادر و من بی پسر میشم

نظرات