
هنگام وداع با ناله شده گویی غم دل صدساله شده غرق محنم این ثانیهها هستم به خدا دلتنگ رضا گشت وقت رهایی از دست زنجیر با دست تقدیر سر شد شب من دارم شوق پریدن سوی مدینه از زهر کینه خون شد لب من وای خَلّصنی یارب... روشن شده دل در این ظلمات کارم نشده جز صوم و صلاه بودم شب و روز در حال سجود شد همدم من از اهل یهود بین زندان غمها شد پیکرم زخم از بس که پیرم زد تازیانه از بغض کینهی خصم رفته قرارم چشمان تارم دارد نشانه وای خَلّصنی یارب... دنیای غمم این آخر کار بارد نظرم چون ابر بهار بیتابم و زار در وقت سفر شد نذر حسین این اشک بصر میخوانم من دوباره از کربلا و از سر جدا و از تیغ و دشنه دارم برسینه داغ یک قتلگاه و دست سیاه و لبهای تشنه وای خَلّصنی یارب... موسیبن جعفر باب الحوائج