من اصغرم که آمدهام جست و جوی آب اما نداد به من ستمگر عَدوی آب من آب را به قیمت منّت نمیخورم بگذار تا به حَشر رود آبروی آب مردم به آب، خونِ گلو شست و شو دهند من میدهم به خونِ گلو شست و شوی آب بابا مرا ببر به حرم پیش مادرم دیگر نمیکنم به خدا آرزوی آب به خواهرم رقیه گلویم نشان مده من تشنهی لالاییِ اویم نه روی آب