کنج خرابه

کنج خرابه

[ امین شادکام ]
کُنجِ خرابه گرم نجوا بود
تاریک بود، تنهای تنها بود
روی لب‌هاش بابا بابا بود
یهو شلوغ شد

مشغول تسبیحات زهرا بود
از ترس، فکر صبح فردا بود
دلواپسِ رباب و لیلا بود
یهو شلوغ شد

با کنیز اومده دختر یزید
حرف بد زد، نفسم دیگه برید
باباش هم که چوب می‌زد روی لبات
خودش هم هِی موهای منو کشید

حسوده، داره با طعنه میگه چشات چرا کبوده
عموتو دیدی روی سَرش جای عموده

چی‌شده مدینه‌ای؟
دیدی آخرش تو جات محلّه‌ی یَهوده؟ 

گوشواره‌هامو ببین، 
قد موهامو ببین
تو بابا نداری من دارم، بابامو ببین

عروسک‌هامو ببین، 
خلخال پامو ببین
تو بابا نداری من دارم، بابامو ببین ۲

نظرات