در کوچه، راه تنگ‌تر و تنگ‌تر که شد

در کوچه، راه تنگ‌تر و تنگ‌تر که شد

[ حاج محمود کریمی ]
در کوچه، راه تنگ‌تر و تنگ‌تر که شد
بسته میان دلهره، راه گذر که شد
 
دیوارهای سنگی و نامردهای سنگ
در سینه، کینه‌ها ز علی شعله‌ور که شد
 
فهمید مجتبی به چه نیّت رسیده‌اند
خود را کشید بر روی پا، هرقدر که شد
 
هی قد کشید تا سپر مادرش شود
هرچه تلاش کرد حسن، بی اثر که شد
 
سیلی گذشت از سر و با پشت دست، وای
در پیش فاطمه، همه‌جا تارتر که شد
 
ای خاک بر سرم که به دیوار هم که خورد
هفتادروز ضربه‌ی او دردسر که شد
 
پا را گذاشت بر روی چادر، عبور کرد
مادر به خاک، نقش زمین با پسر که شد
 
زد مجتبی به روی سرش؛ وای مادرم
چون او که بود؟ پیر که شد؟ خون‌جگر که شد؟
 
سیلی کوچه، نیزه‌ی کرب‌وبلا شد و
شاهی غریب، بی پسر و بی سپر که شد

غرق هزارونهصدوپنجاه‌ضربه بود
گودال سرخ، تنگ‌تر و تنگ‌تر که شد

مظلوم تشنه، بی کس و بی یار و بی رمق
از حجم زخم‌ها، نفسش مختصر که شد
 
یک چکمه‌پوش آمد و بر سینه‌اش نشست
از بوسه‌های زیر گلو با خبر که شد
 
چرخاند پیکر و  نفس مادرش گرفت
سر را برید و روبه‌روی خواهرش گرفت

نظرات