
حیدر که بود زینتِ هستی عبادتَش زینب ز عرش آمده گردیده زینتش زینب، چه زینبی که شده در طفولیّت آغوش پنج حجّت حقّ، مهد عصمتَش زینب، چه زینبی، ز همان خُردسالگی خواندند صابرین جبَلِ استقامتش جبریل خاکبوس اتاق جَلالتش روحُالقُدُس ملازم روح قِداستش جایی برای عالِم دیگر نمانده است آنجا که هست زینب و عِلم و فقاهَتش هر جا سخن به یاد حسین است، لاجَرَم آیَد کلامِ زینب و عشق و محبّتش چشمی به سمت سایهی او هم نرفته است سوگند میخورم به حیا و نجابتش زیبا سروده شاعر دلدادهای، که گفت: زینب عفیفهایست که در راه عفّتش عبّاس میدهد، نخِ معجر نمیدهد یک لحظه چادر شرَف از سَر نمیدهد جز مصطفی که نام علی بیوضو نگفت تفسیر نام او احَدی موبهمو نگفت تفصیل شأن زینب کبریٰ نگفتنیست چون عارفی که قصّهی رازِ مَگو نگفت از چهار سالگی غم زینب شروع شد دنیا بهجز حدیث جدایی به او نگفت میخواست از حکایت مُحسن کنَد سؤال آمد میان حنجره بغض گلو، نگفت مادر دلیل روی کبودَت چه بوده است؟ هر قدر کرد دخترَکَش پرس و جو، نگفت مادرش دلَش گرفت و زبان باز کرد و گفت: میزد مرا مغیره و یک تَن به او نگفت زن را کسی مقابل شوهر نمیزند...