تنها نسوخت از شرر زهر، حنجرت آتش رسید بر جگر و جسم لاغرت یکبار غرق خون، لبت از زهر شد ولی عمری چکید خون دل از دیدهی ترت از کوچههای تنگ، عبورت فتاد و بعد یاد آمد از کبودی رخسار مادرت گرچه شکستهاند در خانه را ولی دیگر لگد نخورد به پهلوی همسرت با ترس، کودکت وسط شعله میدوید زخمی خارها نشده پای دخترت با دست بسته، مجلس اغیار رفتهای امّا سر بریده نبوده برابرت از سوز زهر، پا به سرت آب شد ولی شکر خدا که باز بُوَد روی تن، سرت پیراهن شما که به غارت نرفته است عریان نمانده جسم تو در پیش خواهرت شکر خدا که چکمه به جسم شما نخورد خاکی دگر نگشته دهان مطهّرت شکر خدا که پیکرت آقا به هم نریخت در زیر نعل اسب، نشد نرم پیکرت