آن‌که حکمت به لب او، جریان داشت که بود؟

آن‌که حکمت به لب او، جریان داشت که بود؟

[ حاج محمود کریمی ]
آن‌که حکمت به لب او، جریان داشت که بود؟
آن‌که علم از نفس او، فوران داشت که بود؟
آن‌که اندیشه‌ی او، شیره‌ی جان داشت که بود؟
آن‌که ایمان به وجودش، ضربان داشت که بود؟

خانه‌ای در حرم هر دل عاشق دارد
شیعه امروز از او، وعده‌ی صادق دارد

همه‌جا سایه‌ی فیضش به سر سرورهاست
حکم او، حکمت او، ژرف‌ترین باورهاست
چقدر خطبه‌ی او خط‌به‌خط دفترهاست
قال صادق، همه‌جا تاج سر منبرهاست

از اشارات نگاهش، لب ما جان دارد
از احادیث لبش، مذهب ما جان دارد

آن‌قدر گفت علی؛ روز و شب از حال علی
که جهان پرشده از قال علی، قال علی
فیض او بود که دل رفت به دنبال علی
که فقط آل علی، آل علی آل علی

آن‌قدر گفت علی، برلب ما جام علی‌ست
کوری دشمن مولا، همه‌جا نام علی‌ست

باده‌نوشان ز دمش، راز مگو ساخته‌اند
خاک راهش همه بردند و سبو ساخته‌اند
کعبه را روز ازل از گل او ساخته‌اند
عالمان از لب این چشمه، وضو ساخته‌اند

همه‌ی اهل نظر بر در او، روو زده‌اند
انبیاء محضر او آمده، زانو زده‌اند

نفس اوست اگر گریه‌ی ما طولانی‌ست
نفس اوست اگر دیده‌ی ما بارانی‌ست
مقتل اوست اگر حال جگر، طوفانی‌ست
مجلس صبح و شبش، مجلس رضه‌خوانی‌ست

بی‌سبب نیست که سوزد جگرش گاه‌به‌گاه
حق بده! کنیه‌ی او هست اباعبدالله

بارها حرمتش از کینه‌ی منصور شکست
دید بی‌حرمتی آن‌همه مأمور، شکست
آمدند و در این مقتل مأثور، شکست
وای من از در این خانه که با زور شکست

وای از شیخ حرم! هیچ‌کسی شرم نکرد
از سفیدی محاسن، نفسی شرم نکرد

او که پیر است؛ از این خانه به اجبار مبر
آبروی همه‌ی ماست؛ در انظار مبر
ریسمان! شرم کن از کوچه؛ به اصرار مبر
همه‌جا می‌روی امّا سوی بازار مبر

موسفید حرم و دست به دیوارش هست
خاطرات بدی از کوچه و بازارش هست

از روی شانه کشیدند؛ عبایش افتاد
ناگهان آمد و هُل داد و عصایش افتاد
ریسمان را که کشیدند به پایش، افتاد
فاطمه پشت سرش بود و به جایش افتاد

او زمین خورد و ولیکن ز روی مرکب نه!
از روی ناقه نه؛ در خواب نه؛ غرق تب نه

دخترک بود و شبی تار که مهتاب نداشت
دخترک بود و تب و آه؛ ولی تاب نداشت
پای پر آبله، جز گریه‌ی خوناب نداشت
دخترک بود؛ ولی زجر که اعصاب نداشت

تا خود قافله، او را به روی خار کشید
مثل آن در که به پهلو، خط مسمار کشید

نظرات