زمین افتاد، رحمی کن، ببین زانوش زخمی شد محاسن وای خاکی شد، ولی ابروش زخمی شد زمین افتاد و یاد عمّه جانش روش زخمی شد مکِش اینگونه در کوچه، مکش پهلوش زخمی شد زمین افتاد و با نیزه، کسی امّا نزد او را زمین افتاد و شکرش که، کسی با پا نزد او را ... تاب دویدن ز پی اسب نداشت پیر محاسن سفید و طفل سه ساله .. خوب شدش نبودی و ندیدی که آدم بدا، خندیدن به ما ماها رو بسته بودن به هم دیگه صبح تا غروب، از بازار تا اینجا خرابه نشین شده فرشتهی توو قصههات، خوابیده رو خاکا شنیدم رفتی تنور خولی و سوخته موهات، بابای شهیدم به خدا یه تار موی سوختهات و من به همه، دنیاشون نمیدم خدا مرگم بده تو کجا آخه، طشت طلا، اونجا بود خمیدم بابا، بابا، بابا نگفتی دختری داری؟ چرا محل نمیذاری؟ شدم عجب گرفتاری ... میان مجلس منصور سرا پا چند ساعت بود جسارت شد به پیری که نگاهش غرق محنت بود به یاد عمه جانش که اسیر یک جماعت بود جسارت بود و غارت بود و غارت با جسارت بود رباب است و غم زینب، که دادِ او حرم را برد ببین دیر آمدم دیدم که نیزه کودکم را برد رو نیزه هم عشق مادری، دل رو میبری مادر دوستت داره، مادر دوستت داره