مثل سیبی که از عدن برسد یا نسیمی که از چمن برسد گوهری تابناک آمده است چون عقیقی که از یمن برسد و برای عقیقه اش باید گله آهویی از خُتَن برسد مرتضی سفره دار بود امّا صبر کردست تا حسن برسد آرزو میکنم فقیر شوم تا که چیزی از او به من برسد دست و دل باز آفرینش اوست چارمین راز آفرینش اوست روح در پیکر مطاف آمد کعبه سرمست در طواف آمد باز هم مستجار باز شد و رعشه بر جان آن شکاف آمد صف کشیدند پشت بیت النور یوسف این بار با کلاف آمد پای گهواره مریم عَذرا با مسیحش به اعتکاف آمد ظاهرا حا و سین و نون آمد باطنا عین و شین و قاف آمد دامن فاطمه معطر شد مادر هست و نیست مادر شد جلوه گر کرده لا یزالی را شدنی کرده هر محالی را هر قدم رنجه اش به هر جایی سبز کردست آن حوالی را یک به حق الحسن کند کار صد ابوحمزه ثمالی را او تمام و کمال میداند حرف این دست های خالی را عالمی زیر دین دارد او عاشقی چون حسین دارد او لیلی جان عشق اندیش است هر چه که گفته اند از آن بیش است از رُخش روز پرده برداری مثل روز معاد در پیش است کل کروبیان حسن کیش اند و حسین آفتاب این کیش است تک و تنهاست مثل ذات خدا خویش در آستانهی خویش است تکه سنگیست مضجع حرمش شاه عالم چقدر درویش است سجده کردم به پیشگاه بقیع عشق درویش خانقاه بقیع سینه ای بی قرار دارم من سر مشتاق دار دارم من انا مجنون اهل بیت علی در جنون پشتکار دارم من کربلایی مدینه ای نجفی دلی از این تبار دارم من حسرت دست توست بر جانم رگی از ذوالفقار دارم من ای بالا بلند آل عبا با عبای تو کار دارم من حال من بین این قوافی نیست هر چه گفتم از عشق کافی نیست این جنون لحظه هاش مقتنم است عشق دیوانه وار محترم است از روایات میشود فهمید هر چقدر عاشقیم باز کم است جای دارد دهن به شکرانه سر به این سایه ای که بر سرم است او کریم است بین آل الله پیش جمعی که کارشان کرم است خودِ او در بقیع بی حرم و قاسم او مدافع حرم است عادتش از قدیم احسان است کارها با کریم آسان است پشت این در بزرگمان کردند پای منبر بزرگمان کردند خانه زادان حیدر آبادیم مثل قنبر بزرگمان کردند همه با شهد مهر حیدر در شیر مادر بزرگمان کردند والدینی حسینی و حسنی این دو گوهر بزرگمان کردند جد و آباد من فدایِ حسن پدر و مادرم گدای حسن فهم از شأن تو جدا مانده چند گام از تو تا خدا مانده نیمه ماه آمدی ببری هر که را بین راه جا مانده تا ابد در دل حسینیها یادگار از تو این ندا مانده نیست روزی شبیه روز حسین زینبیم روز کربلا مانده بعد این تشت و پارههای جگر تن عریان و بوریا مانده نگران حسین هستی تو روضهخوان حسین هستی تو سنگ عقیق اگر که بتراشم برای تو باید که از جگر بتراشم برای تو حالا که در ملائکه کس فطرست نشد من حاضرم پر بتراشم برای تو ازوالدین خادم درگه بیاورم قربانی از پسر بتراشم برای تو حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم دو کوه است ولی کوه بیصدا حسن است حسین نهی به قاسم زند، حسن دستور ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است مبین ز نسل حسن هیچ کس امام نشد به حُسن بینی اگر هر امام، حسن است بخوان به نام پسر تا پدر دهد پاسخ بخوان که کنیه شیرخدا اباحسن است