بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد

بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد

[ روح الله رحیمیان ]
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت: بنیَّ همه را بخشیدند
...
با شما حال خراب دلِ ما خوب‌تر است
وسط خیمه‌ی تو، حال و هوا خوب‌تر است

نیمه شب‌ها وسط نافله گریانم کن
سینه‌زن که بشوَد اهل بُکاء خوب‌تر است

همه‌ی زندگی‌ام، لذّت این نوکری است
من شوَم نوکر و ارباب شما، خوب‌تر است

ما نرفتیم پی غیر تو ارباب کرَم
برسد از تو به ما خیر و عطا خوب‌تر است

نجف و مشهد و قم، کاظمیه، مکّه، بقیع
همه خوبند ولی کرب و بلا خوب‌تر است

باز دلتنگِ دو رکعت دم بالای سرَم
زیر آن قبّه‌ی تو ذکر و دعا خوب‌تر است

پای شش گوشه‌ی زیبای تو هستیم انگار
وسط روضه‌ی تو حال گدا خوب‌تر است

به خدا گریه‌ی ما از سر بی تابی نیست
گریه بر داغ دل خسته‌ی ما خوب‌تر است

اربعینی نرسم پیش تو دق خواهم کرد
اربعین کرب و بلا از همه جا خوب‌تر است

این همه راه بیایی وسط جمعیّت
نرسد هیچ صدایی به صدا خوب‌تر است

ولی ای کاش که گودال کمی خلوت بود
بگذارند زمین جسم تو را خوب‌تر است

کاش قدری پسر سعد تحمّل می‌کرد
پیش زهرا نشود رأس جدا خوب‌تر است

لااقل از جلو ای کاش جدا می‌کردند
گر نبُرّند سری را ز قفا خوب‌تر است
...
معلومه غریب کشتنت
از جسمت معلومه عجیب کشتنت

مادر رو صدا می‌زدی
پنجه بر رَمل کربلا می‌زدی

تو رو نامردای عیّاش کشتن
عدّه‌ای ارازل اوباش کشتن

بدن مطهّر و برگردوند
نیزه رو تو دهنت می‌تابوند

رسید زینب، تا تو رو که دید همونجا خمید زینب
نیزه رو از دهنت کشید زینب

خنجر و کشید دوازده دفعه
داغت آخر به دل زینب موند

یکی نیست چادری روت بندازه، شده زخمای تو بی‌اندازه
دلشون خنک نشد از جسمت رد شدن اسبا با نعل تازه

هی می‌برید با حوصله، تو رو کشتن امّا توو چند مرحله
وقتی تموم شد کار شمر، همه تبریک می‌گفتن با هلهله

حتّی خدا چشماشو بست
وقتی که قاتلت رو سینه‌ات نشست

توو چنگ شمر افتاد مو‌هات
هیچکی نگفت که این عشقِ فاطمه
..
روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد
قربان آن اقا که انگشتر ندارد

جایی برای بوسه‌ی خواهر ندارد
یک جای سالم هم در این پیکر ندارد
..
بشکند دست کسی که دست بر مویَت زده
روی تو خاکی شد و من خاک می‌ریزم سرم

هرچه می‌گردم چرا ترکیب جسمت جور نیست؟
سال‌ها دنبال آن انگشتِ بی انگشترم
...
منی که سایه‌ام را مردم کوچه نمی‌دیدند
منی که شش برادر داشتم، حالا نظر خوردم

من پرده نشین را محمل بی پرده‌ای دادند
ز هرجایی گذر کردم، من از آن رهگذر خوردم

شب شام غریبانت، از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپر گشتم، سپر خوردم

نمی‌دانم که می‌بینی، که جایی را نمی‌بینم
غروبی داشتم می‌آمدم از خانه، به در خوردم

به نان کوفه و خرمای مردم لب نزد زینب
میان کوچه هر چه خوردم از دستِ پدر خوردم
...
کاش زینب که به کوفه برسد شب باشد
محرمی در بغل محمل زینب باشد
...
کودکانت همه با خون جگری سر کردند
گره معجرشان را دوبرابر کردند

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند
با تو یک بار سفر کردم، اسیرم کردند
..
به شب میان بیابان نرفته بودم و رفتم
به جست و جوی یتیمان نرفته بودم و رفتم

نخفته بودم و خفتم، به روی خشت خرابه
به کوفه کوچه‌ی زندان نرفته بودم و رفتم

به دوش جسم دو دختر نبرده بودم و بردم
ز کینه سنگ ز شامی نخورده بودم و خوردم

به قتلگه به من و دخترت چه شد، دیدی؟
که زنده زنده کنارت نمرده بودم و مردم

نماز شکسته نخوانده بودم و خواندم
قنوت بازوی بسته، نخوانده بودم و خواندم

زنی ز هاشمیان تا کنکن اسیر نبوده است
دعا به ناقه نشسته نخوانده بودم و خواندم
...
ندیدی؟ نه دیدی، که زن‌ها ترسیدند
ندیدی؟ نه دیدی، که زن‌ها لرزیدند

یادم نمی‌ره شهری که به ما‌ها تیکه نون دادند
یادم نمی‌ره شهری که جلوم شراب تکون دادند

مگر که طشت زر و چوب خیزران کم بود
که بعد چند دقیقه، شراب آوردند

ز روی کینه سر شیر خواره را عمداً
درست پیش نگاه رباب آوردند

برای این که دلش بیشتر به درد آید
مدام پیش رویش ظرف آب آوردند
...
گر چه از دور از آن فاصله‌ها زد، بد زد
حرمله خیر نبینی، جگرم تیر کشید
...
کجا این لشکر آخه مرد داره؟
کی گفت شیش ماهه روی زرد داره؟

الهی اصغرم دردت به جونم
آخه سر نیزه خیلی درد داره

علی سرت بر نیزه پیچ و تاب خورده
به روی ماه تو آفتاب خورده

سر خونیت و می‌شست بی حیا گفت:
می‌بینی طفلت آخر آب خورده
..
منم یه مادرم، آرزوم و به باد دادند
دیشب توو خواب شب دومادیت و دیدم
..
از من نیاز می‌رسید و از تو ناز حسین
دردسری شده سفر کربلای من

نظرات